این روز ها عجب عطر تو را دارند
اشک های آسمان بوی گل یاس می دهد
بوی عاشقی
بوی دلواپسی
پاک می کنی آرام و بی صدا
به بهانه باران
جای قدم های درد کشیده ات را از بستر خاک
نگرانی زهرا جان؟
هنوز هم نگرانی؟
نمی خواهی مهدی ات هم چون علی قدم به قدم
عطر گام هایت را جستجو کند و برسد به چاه دلتنگی ها
در آسمان هفتم پروانه وار عرش خدا را می گردی
باز آتش دیده ای و عشقبازی می کنی
عطر سوختن در عشق ناب
لبریز کرده دنیا را
سرگشته کرده مولا را
نگاهش پر نیاز و بی قرار
می رود دنبال پرستو های سیاهپوش
مادر تو کجایی
کجایی که اشارت هایت برایم دلتنگ کننده تر از تمام بی کسی هایم هست
این جا کسی دعا نمی کند که بیایم
خسته ام از این انتظار تلخ و طولانی
می شود تو دعا کنی ظهورم را
می خواهم بازگردم
قلب خسته و پیر زمین
دیگر جا ندارد انگار برای پاهای من
شوق آمدنم فقط شعر شده
کتاب شده
افسانه شده
دیگر دعا نمی کنند
فقط می نویسند و تمام می کنند
مادر ببین تمام این دل ها
که با من نیست و با قلم ها خوش است
آرام کرده ام
آرام آرام
گویی در این آرامش من، خوابشان برده
دیگر بیدار نمی شوند
****
می خواهم قلم را بشکنم زهرا
می خواهم یار نرگس تو باشم
یا وجیهة عند الله، اشفعی لنا عند الله